جدول جو
جدول جو

معنی عرق کش - جستجوی لغت در جدول جو

عرق کش
عرق کشنده. آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، آنکه عرق گل و بیدمشک و کاسنی و شاهتره و امثال آن با قرع و انبیق کشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی معشوقی که عاشق خود را می کشد یا به عاشق خود جور و ستم می کند، کنایه از بسیار زیبا یا جذاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبق کش
تصویر طبق کش
کسی که بار در طبق می گذارد و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق جوش
تصویر عرق جوش
جوش های ریز که به واسطۀ عرق زیاد در پوست بدن پیدا می شود، عرق گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق گز
تصویر عرق گز
عرق جوش، جوش های ریز که به واسطۀ عرق زیاد در پوست بدن پیدا می شود، عرق گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اره کش
تصویر اره کش
کسی که پیشه اش بریدن چوب، تخته یا تنۀ درخت با اره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
نقاش، نقشه کش، مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
پوشیده از عرق. پوشیده از خوی. آلوده به عرق:
شبنم غصه تراود ز رگ و ریشه گل
صبح از نشئۀ می چهره عرق پوش مکن.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
نوعی جوشهای کوچک که آن را عرق گز نامند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عرق گز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ گَ)
در اصطلاح پزشکی، جوشهای کوچکی که بر اثر ترشح زیاد عرق بر سطح پوست عارض میشوند. عرق جوش. (از فرهنگ فارسی معین).
- عرق گز شدن، بر اثر خوی کردن، بثورات خرد در تن پیدا آمدن
لغت نامه دهخدا
(رَدَ / دِ)
کرایه کش. مکاری. (یادداشت مؤلف) :
جواب گویم اگر پرسیم که آن خر کیست
خری کری کش ابلیس و قوم لعنهمو.
سوزنی.
رجوع به کرایه کش و مکاری شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد، واقع در دوهزارگزی شمال راه اتومبیل رو خرم آباد به بروجرد. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای هشتادتن سکنه. از چشمه علی مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
کشندۀ عاشق:
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اینقدر دانم که از شعر ترش خون میچکید.
حافظ.
، آنکه عاشق خود را به محبتی ننوازد و بر وی ستم کند. جفا کننده در حق عاشق:
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مغلوب. زبون، مصور. نقاش. (آنندراج) :
سالک همیشه طرح کش عشق ظالمم
آن جان و دل که میدهم امروز باج نیست.
سالک قزوینی.
وصال شاهد معنی بوقت خود دریاب
مباش طرح کش نظم آبدار عبث.
میرزا رضی دانش (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خوا / خا)
طبقدار. حمال که چیزها بطبق بر سر برد
لغت نامه دهخدا
چپق کشنده. آنکه به کشیدن چپق معتاد است. چپقی. کسی که چپق میکشد یا به کشیدن چپق عادت دارد. پیپ کش. سبیل کش. رجوع به چپق و چپق کشیدن و چپقی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
که چیزها به اره قطع کند. مباشر ارّه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ کُ)
دهی از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از قنات و محصول آن حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رْ)
خوی بره. داروئی که عرق باز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کرم کشنده. کشندۀ کرم. قاتل الدود. قاتل الدیدان. هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بِ کَ شی ی)
از ایلات اطراف تهران است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اره کش
تصویر اره کش
اره کشنده آن که با اره چیزها را قطع کند
فرهنگ لغت هوشیار
کشنده گرگ، یکی از گونه های اقونیطون است که بنام قاتل الذئب نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا کش
تصویر کرا کش
آنکه ستوران را کرایه دهد مکاری: (کرا کشان ما ترکان بودند) (چهار مقاله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصا کش
تصویر عصا کش
آنکه با گرفتن عصای نا بینا او را راهبری کند
فرهنگ لغت هوشیار
خوی جوش جوشهای کوچک و زیکولی شکل که بر اثر ترشح زیاد بر سطح پوست عارض می شوند عرق جوش
فرهنگ لغت هوشیار
جوشهای کوچک و زیکولی شکل که بر اثر ترشح زیاد بر سطح پوست عارض می شوند عرق جوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق گل
تصویر عرق گل
گلاب گلابه
فرهنگ لغت هوشیار
د لازار شیفته کش کشنده عاشق قاتل عاشق، معشوقی که عاشق خود را به محبتی ننوازد آن که بر عاشق خویش ستم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
مصور نقاش، مغلوب زبون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کش
تصویر درد کش
کشنده درد، درد آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشق کش
تصویر عاشق کش
((~. کُ))
آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرح کش
تصویر طرح کش
نقاش، مغلوب، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرق جوش
تصویر عرق جوش
جوش های ریزی که در اثر عرق زیاد روی پوست ایجاد می شود، عرق گز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرق گز
تصویر عرق گز
((~. گَ))
عرق جوش، جوش های ریزی که در اثر عرق زیاد روی پوست ایجاد می شود
فرهنگ فارسی معین